مطالب کاربران فوریکا

قدر همین شاه را باید دانست!

داستانکی زیبا و خواندنی، پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.   لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر ...

آمادگی برای رفتن …. داستانک

داستان کوتاه و جالب آمادگی برای رفتن….   صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست.     بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما ...

اعراب و مرد فیلسوف نما

داستانی جالب و آموزنده ، حکایت اعراب و مرد فیلسوف نما     عرب صحرانشینی بر شتر دو لنگه، جوال بار كرده و خود بر روی آن نشسته بود. اتفاقا مردی فیلسوف نما و پر حرف که پیاده همراه او شده بود از او پرسید : «وطن تو کجاست ؟» عرب بادیه نشین جواب داد : «بادیه …» فیلسوف نما : «در این دو لنگه جوال چه داری ؟» اعرابی : «در یک لنگه گندم و در لنگه ی ...

شعرهای زیبای شب قدر

شعر زیبا برای شب قدر از وحید قاسمی . . .   خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟   دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كندبا زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند   از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟   اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن   بنده در اوج ِ ...

یک روز قبل از اعدام …

داستانی جالب و خواندنی از ماجرای یک روز قبل از اعدام   آخرین باری که دیدمش پانزدهم آگوست بود. درست شب قبل از اعدامش! اصولا شب قبل از اعدام نمی ذارن که کسی به فرد اعدامی نزدیک بشه.اون شب ها من با شادی زیاد به تخت خودم می رفتم و روز بیست و هشتم آگوست رو انتظار می کشیدم و همش صحنه ای که قرار بود آزاد بشم رو برای خودم تو ذهنم مرور می کردم. نیمه شب بود که یه عده ...

داستان زیبای پیرمرد فقیری که نان دزدید

داستانکی زیبا و خواندنی (پیرمرد فقیری که نان دزدیده بود ) ….   ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: «ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ!»   ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: «ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ...

کوتاه ترین داستان آموزنده پیری و فراموشی

داستان کوتاه و آموزنده پیری و فراموشی دو پيرمرد با هم به آرومي در حال قدم زدن بودند و چند قدمی جلوتر از اونها، همسرهاشون هم داشتند قدم می زدند و صحبت می کردند.   پيرمرد اول گفت: “من و زنم ديروز به يه رستوران توی بلوار ساحلی رفتيم که هم خيلي شيک و تر تميز و با کلاس بود، هم کيفيت غذاش خيلي خوب بود و قيمت غذاش هم واقعا مناسب بود.   پيرمرد دوم: ” اِ… ...

عشقولانه، فقط تو را دوست دارم و

داستان جالب و خواندنی فقط تو را دوست دار م     روزی پسری خوش‌چهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم.»     پسر گفت: «گوش می‌کنم.»     دختر گفت: «پیتر من می‌خواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمی‌دانم ...

حکایت جالب صیاد ضعیف و ماهی قوی

یک زنگ استراحت کوتاه و جالب   صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد.   طاقت حفظ آن نداشت ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت.   دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن.   گفت ای برادران چه توان کردن؟   مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی ...

داستان خنده دار عشق اجباری!

داستان خنده دار لحظات عاشقانه   زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود، و شوهرش در آشپزخانه نشسته بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود.   در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…   زن او را دید که اشک‌هایش ...

داستان بازگو کردن یک راز

رازی که نباید گفته می شد !   در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر ...

شعری زیبا در وصف مادر از شریعتی

سروده های زیبا و خواندنی شریعتی در وصف مادر . . . .   مادر نگاه خسته و تاریکت با من هزارگونه سخن دارد   با صد زبان به گوش دلم گوید رنجی که خاطر تو ز من دارد   دردا که از غبار کدورت ها ابری به روی ماه تو می بینم   سوزد چو برق خرمن جانم را سوزی که در نگاه تو می بینم   چشمی که پر زخنده ی شادی بود تاریک و دردناک و غم آلودست   جز سایه‌ی ملال به ...