مطالب کاربران فوریکا

خواهی كه خدای بر تو بخشد؟

خواهی كه خدای بر تو بخشد؟ حكیمان و سخنگویان بزرگ فرهنگ خود را گرچه شاید همه بشناسیم، اما نیاز داریم هر از گاهی، حتی در آنچه كه از آثارشان خوانده و شنیده‌ ایم، باز هم تأمل كنیم. یكی از این بزرگان، سعدی است كه برخی از نوشته ‌ها و سروده‌ هایش را شاید بارها خوانده و به شكل‌ ها و با صداهای گوناگون شنیده ‌ایم. با این همه باز سخنانش خواندنی و به ‌كار ...

با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید

با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید یکی بود، یکی نبود روستایی بود که دیگر کسی در آن زندگی نمی کرد؛ نه آب داشت و نه آبادانی، نه گلبانگ مسلمانی. همه ی اهالی آن به روستاهای دیگر رفته بودند. آخر آن روستا زمین درست و حسابی نداشت و کشت و کار روی زمین های آن ساده نبود. یک روز، سگ و خروسی که با هم دوست بودند، تصمیم گرفتند به روستایی که دیگر کسی در آن نبود ...

حضرت آدم(ع) در برابر شش مجسمه

حضرت آدم(ع) در برابر شش مجسمه حضرت آدم(علیه السلام ) روزی دید ناگهان سه مجسّمه سیاه و بدقیافه در طرف چپ او قرار گرفتند و سه مجسّمه نورانی در طرف راست او، از مجسمه های طرف راست یکی یکی پرسید شما کیستید؟ اولی گفت: من «عقل» هستم. دومی گفت: من «حیا» هستم. و سومی گفت: من «رحم» هستم. آدم(علیه السلام) پرسید: جای شما در کجا است؟ اولی گفت: در سر انسانها، ...

نوبت تو شده بجنبان ریش را

نوبت تو شده بجنبان ریش را روزی بود، روزگاری بود. در ایران ما هم روزگاری بود که شاه عباس صفوی پادشاهی می کرد. می گویند شاه عباس گاه و بی گاه لباس پر زرق و برق پادشاهی را از تنش در می آورد و لباس مردم عادی را می پوشید. بعد هم شبانه راه می افتاد توی کوچه و بازار تا ببیند مردم چگونه زندگی می کنند و چه درد و مشکلاتی دارند. یکی از شب ها که شاه عباس به صورت ناشناس از قصر ...

علم بهتر است یا ثروت؟

علم بهتر است یا ثروت؟ علاّمه ی مجلسی از حضرت علیّ بن ابیطالب علیه السلام روایت می کند که فرمودند علم از مال بهتر است به هفت دلیل: 1- علم میراث انبیا و پیامبران علیه السّلام است ولی مال میراث فراعنه و ستمکاران است. 2- علم به وسیله ی مصرف کردن ناقص و قلیل نمی شود ولی مال به این وسیله دچار نقص می گردد. 3- مال احتیاج به حافظ و نگهبان دارد ولی علم صاحب خود را نگاهداری ...

رمال اگر غیب می دانست گنج پیدا می کرد

رمال اگر غیب می دانست گنج پیدا می کرد روزی روزگاری رمالی رفت سراغ تاجری ثروتمند. رمال به تاجر گفت: «من رمالم، فالگیرم. از آینده ی تو و از جای گنج هایی که در زیر زمین پنهان شده، خبر دارم. تاجر گفت: «خوب، این حرف ها چه ربطی به من دارد؟» رمال گفت: «اگر پول خوبی به من بدهی، جای یکی از گنج ها را به تو نشان می دهم. آن وقت به دارایی و طلا و جواهرات و ثروت ...

اگر می دانستی درویش چه قدر بی نانی و بی پازری کشیده، نمی پرسیدی

اگر می دانستی درویش چه قدر بی نانی و بی پازری کشیده، نمی پرسیدی می گویند پادشاه کشوری مرد. مردم آن کشور و بزرگان شهر جمع شدند تا شاه جدیدی برای خود انتخاب کنند. در آن کشور رسم بر این بود که پس از مرگ پادشاه، شاهینی را به پرواز در می آورند. شاهین به روی دوش هر کس می نشست، او را پادشاه می کردند. بزرگان کشور هم آن روز به میدان شهر آمدند و در میان مردمی که برای ...

گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره

گشتم صد و سی دره، ندیدم آدم دو سره یکی بود، یکی نبود. دو تا مرد روستایی بودند که بار و بنه ی سفرشان را آماده کرده بودند تا به روستای دیگری سفر کنند. آن ها نباید دیر راه می افتادند، چون باید قبل از تاریکی هوا از دره ی غول بیابانی عبور می کردند. غول بیابانی موجود خطرناکی بود. اگر در روز روشن از دره ی غول بیابانی می گذشتند، اتفاقی نمی افتاد. اما اگر کسی گذارش در شب ...

الهی آقا آب بخواهد

الهی آقا آب بخواهد در روزگاران گذشته که ثروتمندان برای انجام کارهای خودشان نوکری داشتند و برای انجام کارهای خانه هایشان کلفت استخدام می کردند، نوکری هم بود که حال و روزی تعریف کردنی داشت. در آن روزگار، هر آدم ثروتمندی سعی می کرد زرنگ ترین و باهوش ترین کلفت و نوکرها را استخدام کند تا وقتی انجام دادن کاری را به آن ها واگذار می کند، خراب کاری نکنند و به خوبی ...

احتیاج به طبیب

احتیاج به طبیب روزی امیرالمؤمنین علیه السلام فرزند خود امام حسین علیه السلام فرمود: پسرم آیا تعلم نکنم به تو چهار خصلت تا از طب مستغنی گردی؟ امام حسین(ع) عرض کرد: می خواهم. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: در سر سفره به غذا خوردن ننشین، مگر اینکه گرسنه باشی، و دست از غذا خوردن مکش، مگر اینکه میل به غذا داشته باشی و سیر نشده باشی، و غذا را در دهان بسیار بجو، و در وقت ...

با همه بله، با ما هم بله؟

با همه بله، با ما هم بله؟ یکی بود، یکی نبود بازرگانی بود که بعد از سال ها کسب و کار و تجارت، دچار مشکل شده بود. هر چه می خرید، ارزان می شد، هر چه می فروخت و از چنگش در می آمد، یکباره گران می شد. بازرگان بیچاره کم کم سرمایه و ثروتش را به خاطر بدی اوضاع کسب و کار، از دست داد. بازرگان، برای این که در دکانش باز باشد و به این امید که بخت به او رو کند، سراغ بازرگان های ...

او ادعای خدایی می کند، تو به پیغمبری هم قبولش نداری؟

او ادعای خدایی می کند، تو به پیغمبری هم قبولش نداری؟ روزی بود، روزگاری بود. حاکمی بود که سعی می کرد دیگران را از خود راضی نگه دارد. به همین دلیل، هر کس از او چیزی می خواست، خواسته اش را برآورده می کرد و به گدایان و نیازمندان، بدون حساب پول می داد. مردم به این ویژگی او پی برده بودند و به هر بهانه ای به سراغ او می رفتند تا پول و هدیه ای از حاکم بگیرند. کم کم پس ...