درختان دچارسرما زدگی شده بودند – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه. آب هم از رفتن خسته شده بود و یخ زده بود. همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا. آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا. یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و ...
يكي بود؛ يكي نبود. زير گنبد كبود غير از خدا هيچ كس نبود. در روستایی بزي بود كه همه همسايه ها صداش مي كردند بز زنگوله پا و سه تا بچه داشت به اسم شنگول, منگول و حبه انگور. روزي از روزها, بز زنگوله پا خبر شد گرگي آمده دور و ور چراگاه آن ها خانه گرفته. خيلي دل نگران شد و به بچه هاش گفت «از اين به بعد خوب حواستان را جمع كنيد و هيچ وقت بي گدار به آب نزنيد. اگر كسي آمد ...
چند نمونه از مثل های انگلیسی را برای شما در این پست قرار داده یم: دوستانت باید مثل کتابهایی که می خوانی کم باشند و گزیده . ************** عالیترین سلاح برای مغلوب کردن دشمن خونسردی است . ************** به زن لال هم اگر راز خود را بسپاری فاش خواهد شد . ************** کسیکه در برابر حسود طاقت بیاورد و خونسرد باشد ، یا خیلی خوش قلب است و یا از آهن ساخته شده است ...
فرد عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده رفت. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلبمیشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن رابه من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک حدرهم. رعیت گربه را گرفت و به دست ...
آداب خواستگاری و بلهبران در گذشته اینگونه ایجاب میکرد که پس از آن که میان خانوادههای عروس و داماد دربارهی مهریه و دیگر خرجهای ازدواج توافق به دست میآمد و قبالهی عقد نیز نوشته میشد، آن گاه عروس را بزککرده بر یک کرسی که در آن زمان جای نشستن مهتران و بزرگان بود، مینشاندند. در آن زمان از مبل و صندلی خبری نبود و کهتران نیز بر ...
خدا بیامرزه همه اموات رو ، مادربزرگ دانایی داشتم. تعریف میکرد که دو تا جاری بودن که همسرانشون کویت کار میکردن ، قبلنا هم که اینجور نبود کسی که کویت کار میکرد دو ، سه سالی یه بار می اومد. خلاصه جاری اولی هر پولی همسرش می فرستاد خرج خودش میکرد و خوب می خورد و خوب می پوشید و خوب میگشت…چه زن زیبا و شیک پوشی! جاری دوم هر پولی که همسرش می فرستاد خرج خونه و بچه ...
روزی از روزها نجاری یک روز کاری دیگر را هم به پایان رساند آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد بعد با دو دستش شاخه های درخت را گرفت چهره اش بی درنگ تغییر کرد خوشحال و خندان وارد خانه شد همسر و ...
میگویند روزی حضرت آدم نشسته بود که شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»گفت: «عقل.»پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟»گفت: «مهر.»پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟»گفت: «حیا.»پرسید: ...
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده و بی آلایش وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربهای در آن آب میخورد. با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن خواهد گذاشت. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ – یک ...
مرد جوانی که نیت کرده بود راه معنویت را بپیماید به سراغ استاد رفت. استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده. تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از ...
زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم. مارک تواین ◊◊◊◊◊◊◊◊ سخنان پندآموز مارک تواین ◊◊◊◊◊◊◊◊ بزرگان به كارهای كوچك و بی اهمیت بسیار زود رسیدگی می كنند. مارک تواین ◊◊◊◊◊◊◊◊ سخنان پندآموز مارک تواین ◊◊◊◊◊◊◊◊ کار یعنی هر چیزی که مجبور به ...
نهیب نهيبروزى عمر بر منبر رسول خدا صلىالله عليه و آله و سلم در بين سخنانش خود را خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آلهو سلم خواند و خويشتن را به مؤ منان اولى و برتر از خودشان دانست ؛ در اينحال امامحسين عليه السلام نهيب زد: اى دروغگو! از منبر پدرم ، رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، فرود آ. عمر گفت :درست است كه منبر پدر توست وليكن اين سخنان را پدرت ، على بن ...